یکی دیوانه ای آتش بر افروخت 
در آن هنگامه جان خویش را سوخت
همه خاکسترش را باد می برد
وجودش را جهان از یاد میبرد
من آن دیوانه ی آتش پرستم
در این آتش خوشم تا زنده هستم
بزن آتش به عود و استخوانم
که بوی عشق برخیزد ز جانم
بیا آتش بزن خاکسترم کن
مسم در بوته هستی زرم کن
نظرات شما عزیزان:
|